فلسفه
فلسفه
جامعه و علوم اجتماعی > فلسفه
- همه چیز درباره فلسفه
- مسائل فلسفه
- تاریخ فلسفه
- فلاسفه
- اصطلاحات فلسفی
- مکاتب فلسفی
همچنین ببینید:
واژه فلسفه واژه ای یونانی و به معنای دوست داشتن دانایی است.
اما به عنوان یک رشته، فلسفه، علمی است که از اصلی ترین فعالیت انسان، یعنی تفکر بر خاسته است. تفکر در مورد کلی ترین و اساسی ترین موضوعاتی که در زندگی و در جهان با آن ها روبرو هستیم.
عمر فلسفه به اندازه عمر زندگی انسان بر روی زمین است؛ زیرا بشر از اولین روز حیات بر کره خاکی، همواره با پرسش هایی اساسی و معماگونه درباره خود و جهان روبرو بوده است.
اساسا باید گفت:
فلسفه هنگامی پدیدار می شود که سوال هایی بنیادین درباره خود و جهان بپرسیم.
سوالاتی مانند:
قبل از تولد کجا بوده ایم و بعد از مرگ چه اتفاقی برایمان می افتد؟ زیبایی چیست؟ آیا زندگی ما را شخص و یا نیرویی دیگر اداره می کند؟ از کجا معلوم که همه در خواب نیستیم؟ خدا چیست؟ و دهها سوال نظیر این سوالات.
بنابراین می توان گفت: فلسفه، طرح پرسش های کلی و جستجوی آزادانه برای یافتن راه حل ها است.
- همه چیز درباره فلسفه
- فلسفه چیست؟
- به چه کسی فیلسوف می گوییم؟
- اصولا آیا نیاز به فلسفه داریم؟ منشا این نیاز چه چیزی است؟
- هر علمی فایده ای دارد. اما فایده فلسفه چیست؟
- موضوع فلسفه چیست؟
- روش فلسفه چیست؟
- تقسیمات فلسفه چیست؟
- برای این که روح فلسفی پیدا کنیم، چه باید کنیم و چگونه باید باشیم؟
- اساسا، رابطه و تفاوت میان فلسفه و رشته های دیگر چگونه است؟ مثلا، رابطه میان:
- فلسفه و علم
- فلسفه و دین
فلسفه و سیاست و غیره...
همچنین نگاه کنید به:
تعاریف مختلف درباره فلسفه
مسائل فلسفه
مسائل فلسفه، سوال هایی است که از آغاز فلسفه تاکنون وجود داشته و هر فیلسوف یا مکتب فلسفی، پاسخی برای آن ها ارائه کرده است که بعضا با دیگر نظریات، متفاوت بوده است.
مسائل فلسفه، بنیادی ترین پرسش های آدمی در زمینه های مختلف است. این مسائل بر حسب این که به چه زمینه ای تعلق دارند، به چند دسته اصلی تقسیم شده و شاخه های اساسی فلسفه را نیز تشکیل می دهند. آن ها عبارتد از:
مابعدالطبیعه
معرفت شناسی
اخلاق
زیبایی شناسی
منطق
علاوه بر شاخه ها و مسائل اصلی، مسائل دیگری نیز وجود دارند که مسائل فرعی فلسفه را تشکیل می دهند.مسائلی مانند:
چیستی سعادت، انسان، جبر و اختیار، خدا، موقعیت آدمی در عالم، نفس، روح، عالم مجردات، خیر ، عدالت و غیره... .
تاریخ فلسفه
تاریخ فلسفه چیست؟
چرا باید تاریخ فلسفه را مطالعه کرد؟
چگونه تاریخ فلسفه را مطالعه کنیم؟
به طور کلی، تاریخ فلسفه را تقسیم می کنند به:
تاریخ فلسفه غرب
تاریخ فلسفه شرق
تاریخ فلسفه اسلامی
فلاسفه
از فهرست فلاسفه غربی می توان افلاطون، ارسطو، دکارت، هیوم و کانت را نام برد.
از فهرست فلاسفه شرقی می توان به کنفوسیوس ، لائوتسه و بودا اشاره نمود.
از میان فهرست فلاسفه اسلامی می توان کندی، فارابی، ابن سینا، ابن رشد، سهروردی و ملاصدرا را ذکر کرد.
اصطلاحات فلسفی
اصطلاحات فلسفی، اصطلاح هایی هستند که در حیطه فلسفه به وجود آمده و در همین محدوده نیز معنی دارند. البته امکان دارد برخی از اصطلاحات فلسفه غرب با اصطلاحات فلسفه شرق یا اصطلاحات فلسفه اسلامی متفاوت بوده و در آن ها جایی نداشته باشد؛ اما با این حال، ما در این جا، همه اصطلاحات فلسفی را، مربوط به هر مکتبی که باشند، بررسی خواهیم کرد.
اصطلاحاتی مانند:
کلی و جزئی، ذات، علیت، ماده و صورت، قوه و فعل، جوهر، عرض و ....
مکاتب فلسفی
معمولا، فلاسفه بر اساس مکاتب فکری که دارند، شناخته می شوند. یک مکتب یا سیستم فلسفه، شامل یک شیوه خاص تفکر و آراء خاص در زمینه های مختلف فلسفی است.
در فلسفه، مکاتب زیادی وجود دارند؛ بعضی از آن ها فقط مربوط به زمینه یا شاخه ای خاص هستند، اما بعضی دیگر، همه زمینه ها را در بر می گیرند.
برای مثال، از میان مکاتب فلسفه غرب:
مکاتب رئالیسم و ایده آلیسم مربوط به شاخه معرفت شناسی هستند.
مکتب اصالت عقل و مکتب اصالت تجربه بر اساس روش های فلسفی بنا شده اند.
مکتب های اصالت طبیعت و اصالت ماورای طبیعت درباره مابعدالطبیعه هستند.
از مکاتب دیگر فلسفی غرب می توان اگزیستانسیالیسم و پراگماتیسم را نام برد.
از جمله مکاتب فلسفه شرق می توان به این مکاتب اشاره کرد:
مکتب تائوییسم
مکتب بوداییسم
در فلسفه اسلامی سه جریان و مکتب اصلی فلسفی وجود دارد که هر یک از فلاسفه اسلامی دست کم به یکی از این مکاتب تعلق داشته اند. این مکاتب عبارتند از:
مکتب مشاء
مکتب اشراق
مکتب متعالیه
تاریخ فلسفه چیست؟
جامعه و علوم اجتماعی > فلسفه > تاریخ فلسفه
تاریخ فلسفه تاریخ آراء و افکار فلسفی در طول تاریخ و ارتباط آنها با وقایع دوران آن ها است.
از اولین روزهای حیات انسان بر این کره خاکی، پرسشهای اساسی فلسفیی مطرح شد که ناشی از حس کنجکاوی و حقیقت جویی انسان بود. طبیعتا از سوی اشخاص مختلف پاسخ هایی نیز به این پرسش ها داده می شد.
ما از آنچه بدست ما نرسیده است، خبر نداریم؛ اما می توانیم نخستین افکار فلسفی را هفت قرن قبل از میلاد، در ایونیا واقع در آسیای صغیر بیابیم.
از آن هنگام تا کنون، آرا و افکار فلسفی بسیار زیادی در زمینه ها و شاخه های مختلف فلسفه اعم از مسائل اصلی یا مسائل فرعی آن مطرح شده است.
تاریخ فلسفه تاریخ این آرا و افکار و سیر کلی آنهاست.
اماباید به چند نکته توجه داشت:
1- تاریخ فلسفه با دیگر تواریخ فرق دارد. می شود تاریخ علم فیزیک را ندانست و در عین حال فیزیکدان بزرگی بود. می توان تاریخ ریاضیات را ندانست و در عین حال در ریاضیات متبحر بود. چرا؟
زیرا تاریخ ریاضیات و آراء و افکار مطرح شده در تاریخ ریاضیات، یک چیز است و ریاضیاتی که ما هم اکنون می خوانیم چیز دیگر؛ یعنی آنچه از آرا و افکار ریاضیدانان قبلی درست و صحیح بوده گرفته شده و امروز به کار می رود و آنچه درست نبوده، کنار گذاشته شده است و احتیاجی به مطالعه آن افکار نادرست نیست.
اما تاریخ فلسفه به دلیل ویژگیی که دارد اینگونه نیست. اساسا فلسفه به یک اعتبار، عبارت است از تاریخ فلسفه؛ یعنی افکار و عقایدی فلسفی که در طول تاریخ ارائه شده اند و بررسی نقادانه آنها.
بنابراین، فلسفه چیزی جدای از تاریخ فلسفه نیست.
2- تاریخ فلسفه مسلما فقط گرد آوری عقاید و آرا فلاسفه یا نقل مطالب فلسفی، که هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشته باشند نیست.
اگر فقط به عنوان فهرستی از عقاید گوناگون که در طول تاریخ از سوی فلاسفه مطرح شده اند به تاریخ فلسفه بنگریم، این تاریخ به صورت داستانی بی فایده و یا حداکثر مطالبی که ذکر شده اند ومی توان آن را ها خواند یا نخواند، در می آیند.
در صورتی که با کمی تامل در می بابیم که افکار و عقاید فلسفی با همدیگر، چنان درهم پیچیده اند که آن ها را فقط باید در ارتباط با یکدیگر خواند و فهمید. به طور کلی هیچ فلسفه ای نمی تواند به طور کامل درک شود، مگر آنکه ارتباطش بانظامهای دیگر فهمیده شود.
مثلا چگونه کسی می تواند واقعا بفهمد که چه چیز افلاطون را بر آن داشته تا آنچه را گفته، بگوید، جز این که چیزی درباره فکر هراکلیتس و پارمنیدس و فیثاغورس بداند؟ و یا چگونه کسی می تواند افکار ملاصدرا را در فلسفه اسلامی بخواند، مگر این که از افکار ابن سینا و سهرودی اطلاع داشته باشد؟
بنابراین می بینیم که تاریخ فلسفه را باید به عنوان یک کل در نظر گرفت و ارتباطات میان آن را درک نمود.
3- همچنین افکار و عقاید فلسفی با تاریخ دوره خود و حوادث و جریانات آن و روح حاکم بر آن روزگار نیز ارتباط بسیار نزدیکی دارند و هیچ مکتب فلسفی یا آرای خاص یک فیلسوف را به راستی نمی توان فهمید، مگر این که تاریخ روزگار آن نیز خوانده شود.
ممکن است در ابتدا، ارتباط افکار و عقاید با حوادث روزگار مقداری دور از ذهن به نظر برسد؛ اما با کمی تامل به این نکته پی خواهیم برد که افکار و آرا فلاسفه و مکاتب فلسفی به نوعی نتیجه جریانات تاریخی و ناشی از روح حاکم بر روزگار آن فلاسفه و مکاتب بوده است.
گواه این مطلب، پیدایش فلسفه مسیحی پس از فراگیر شدن مسیحیت در اروپا طی قرون وسطی؛ پیدایش مکاتب تجربی پس از رنسانس علمی و فرهنگی؛ پیدایش مکاتب اگزیستانسیالیسم و نهیلیسم در اروپا پس از جنگ های جهانی و پیدایش مکتب مارکسیم پس از انقلاب صنعتی می باشد
چرا باید تاریخ فلسفه را مطالعه کرد؟
جامعه و علوم اجتماعی > فلسفه > تاریخ فلسفه
(cached)
مطالعه تاریخ فلسفه به دلایل زیادی برای هر انسان فرهیخته و علاقمند به دانش و فرهنگ لازم و ضروری است.
ما در این جا سه دلیل عمده را ذکر می کنیم:
1- ما کسی را که از تاریخ چیزی نمی داند، دانش آموخته و با اطلاع نمی نامیم. ماهمگی معترفیم که آدمی باید چیزی درباره تاریخ کشور خویش، پیشرفت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و موفقیتهایادبی و هنری آن بداند.
حتی بر چنین کسی لازم است تا اندازه ای در محیطی وسیع تر حتی درباره تاریخ دنیا و کشور های دیگر، چیز هایی بداند.
مثلا از یک ایرانی دانش آموخته و با فرهنگ، انتظارمی رود که شناختی درباره هخامنشیان، ساسانیان، تاریخ اسلام و وقایع آن، جنگ های مهمی که در کشور اتفاق افتاده و نیز شخصیت های تاریخی این سرزمین بداند.
به همین دلایل، این امر نیز واضح است که چنین شخصی باید در مورد کسانی چون ابن سینا، ملاصدرا، فارابی، افلاطون و ارسطو چیزهایی بداند.
یعنی اگر از یک ایرانی دانش آموخته انتظار می رود که در باره ایران، اسلام و جهان چیزهایی بداند، صحیح نیست که او درباره چیزی که تاریخ بر پایه آن بنا شده است، یعنی فلسفه، نداند.
بی معنی است اگر معتقد باشیم که باید درباره فاتحان و ویرانگران بزرگ آگاهی داشته باشیم، اما از سازندگان و آفرینندگان بزرگ و کسانی که واقعا به فرهنگ و تمدن بشریت کمک کرده اند، غافل بمانیم.
اساسا هیچ کس نمی پندارد که اتلاف وقت است که دیوان حافظ یا سعدی یا کتاب های دانته و گوته را بخواند و آثار هنری دوران باستان را تماشا کند؛ زیرا اینها به خودی خود، ارزش ذاتی دارند و با آنکه تا کنون سالها از مرگ آفرینندگان آنان گذشته است، با این حال چیزی از ارزش آنها کاسته نشده است.
بر همین اساس نیز مطالعه فکر افلاطون یا ابن سینا را نباید اتلاف وقت انگاشت؛ زیرا آفرینش های فکری آنها به عنوان پیشرفت ها و موفقیتهای برجسته فکری و روحی انسانی، پایدار و ماندنی است.
شاعران بزرگی پس از حافظ و سعدی و گوته آمده اند؛ اما این امر از ارزش این سه شاعر گرانقدر نکاسته است.
متفکران دیگری نیز پس از افلاطون و ارسطو در تاریخ فلسفه غرب و پس از ابن سینا در فلسفه اسلامی آمده اند؛ اما این امر اهمیت و زیبایی فلسفه این فلاسفه را از میان نبرده است.
2- ممکن است گفته شود که:
"مکاتب مختلف فلسفی گذشته بقایای کهنه ای بیش نیستند و تاریخ فلسفه تاریخ نظامهای فکری مردود و ازلحاظ معنوی مرده است؛ زیرا می بینیم که هر یک از این مکاتب، مکتب دیگری را کنار گذاشته است. هر فلسفه ای دوره های شهرت و قبول عام داشته است؛ اما پس از مدتی مورد انتقاد و اعتراض واقع شده است. پس چرا باید این تاریخ را مطالعه می کنیم؟"
پاسخ این است که حتی اگر فرض کنیم که تمام فلسفه های گذشته تماما مردود بوده اند(که ابدا چنین نیست)، باز هم این مطلب درست است که:
اشتباهات همیشه آموزنده اند.
ملاحظه این که چه نتایجی از مقدمات صحیح و ناصحیح به وجود می آید، آموزنده خواهد بود و ما را از دچار شدن دوباره به آن خطاهای فکری باز خواهد داشت.
اشتباهات فکری به دلیل ویژگی های ذهن آدمی اشتباهاتی است که در هر لحظه و هر جا امکان گرفتار شدن بدان ها وجود دارد و بدون مطالعه فکر گذشتگان و درک اشتباهات عقاید آن ها، ما باز در دام خطاهای فکری آن ها گرفتار خواهیم شد.
3- ممکن است گفته شود:
" مطالعه تاریخ فلسفه می تواند منجر به پدید آمدن شکاکیت در انسان شود."
این گفته درست است؛ اما باید به خاطر داشت که توالی نظامها و زیاد بود آن ها لزوما ثابت نمی کند که پس هر فلسفه ای نادرست است؛ زیرا ممکن است مکاتب بعدی، یک مکتب را به دلایل غیر کافی و به اشتباه دور انداخته باشند و یا مقدمات غلطی اختیار کرده باشند.
گواه این مطلب این که جهان، ادیان بسیاری به خود دیده است؛ مانند مسحیت، یهودیت و اسلام.
اما این امر دلیل نمی شود تا کسی بگوید که چون تعداد ادیان زیاد است، پس اسلام دین بر حق نیست.
به عبارت دیگر، صرف این که مکتبی مکتب دیگر را رد کرده باشد، ثابت نمی کند که آن مکتب واقعا نادرست بوده، بلکه برای این امر دلیل و برهان و استدلال کافی لازم است.
به همین دلیل، بی معنی است که بگوییم که توالی و تعاقب فلسفه ها و تعداد زیاد مکاتب فلسفی دلیل و حجت است بر این که هیچ فلسفه درستی وجود ندارد و هیچ فلسفه صحیحی نمی تواند وجود داشته باشد.
مضافا بر این که بسیاری از آراء و افکار در میان فلاسفه و نیز مکاتب فلسفی مشترک است و نباید چنین پنداشت که به تعداد مکاتب فلسفی و به تعداد فلاسفه، فلسفه های واقعا متمایز و متفاوت وجود دارند.
به طور خلاصه تاریخ فلسفه برای هر کسی که بخواهد در دام اشتباهات فکری گذشتگان گرفتار نشود و دلیل بسیاری از وقایع جهان و تاریخ را بداند، حتمی و ضروری است
چگونه تاریخ فلسفه را مطالعه کنیم؟
جامعه و علوم اجتماعی > فلسفه
جامعه و علوم اجتماعی > فلسفه > تاریخ فلسفه
1- نخستین مطلبی که در مطالعه تاریخ فلسفه اهمیت دارد، فهم نظام فلسفی و ارتباط آن با محیط و وضع تاریخی دوره خود است.
آشکار است که ما فقط وقتی می توانیم حالت ذهنی یک فیلسوف و دلیل وجودی فلسفه او را به قدر کافی دریابیم که ابتدا خاستگاه تاریخی و سرچشمه آن را بفهمیم.
مثلا ما هنگامی می توانیم گفته های ارسطو را کاملا درک کنیم که بدانیم افلاطون چه گفته است و محیط آن زمان چگونه بوده است.
بنابر این ما باید هم تاریخ زمان فیلسوف را بدانیم و هم تفکراتی را که قبل از او وجود داشته و منجر به پدید آمدن فلسفه وی گشته است.
2- برای مطالعه سودمند تاریخ فلسفه، همچنین به نوعی همدلی یعنی تقریبا به نوعی نزدیکی و برخورد روان شناسانه با فلسفه مورد نظر، نیاز است؛ باید راه و روش فیلسوف را کاملا حس کنیم و از دید خود او به فلسفه اش بنگریم و طعم و اوصاف ویژه آن را دریابیم.
به سخن دیگر، ما باید بکوشیم تاخود را بجای فیلسوف قرارداده و سعی کنیم افکار وی را از درون خودش ببینیم تا بفهمیم که چه عواملی موجب شده تا آن فلسفه توسط وی ایجاد گردد.
در حقیقت، برای مطالعه یک فلسفه باید تا حدی که امکان دارد همه اصولی را که در ذهن داریم کنار گذاریم و تا جایی که ممکن است با ذهنی خالی وارد حیطه آن افکار و عقاید بشویم.
البته باید توجه داشت که ذهن ما نباید به اندازه ای با فلسفه آن فیلسوف مشغول شود که حقیقت یا خطای افکار وی که باید حتما منظور گردد؛ و یا رابطه منطقی نظام فلسفی وی با افکار قبلی نادیده گرفته شده و مورد بی توجهی قرار گیرد.
یعنی باید از طرفی با آن فیلسوف همراه شد و عقایدش را از منظر درونی او دنبال کرد؛ اما از طرف دیگر باید از وی جدا شد و افکار و عقایش را از بالا و جدا از او دید و به نقادی آن ها پرداخت.
3- برای مطالعه تاریخ فلسفه باید به جزئیات توجه کافی داشته باشیم؛ یعنی نه تنها عبارات و کلمات موجود در آثار یک فیلسوف را مطالعه کنیم، بلکه همچنین اختلاف جزئی معنایی که وی قصد انتقال آن را داشته و ملاحظه آن جزئیات در رابطه با کل نظام فلسفی او و دریافت کامل آن و مستلزمات آن، ضروری است.
پس باید صبر و حوصله به خرج داده و دقت فراوان داشته باشیم.
4- مطالعه حقیقی تاریخ فلسفه کار ساده ای نیست، بلکه به تخصص نیاز دارد.
برای مثال دانش تخصصی درباره آراء و افکار افلاطون علاوه بر احاطه کامل بر زبان یونانی و تاریخ یونان نیازمند شناخت ریاضیات یونانی، دین یونانی و غیره... است.
بدین سان مطالعه حقیقی تاریخ فلسفه به تخصص های زیادی نیازدارد
رئالیسم
جامعه و علوم اجتماعی > فلسفه > اصطلاحات فلسفی
جامعه و علوم اجتماعی > فلسفه > مکاتب فلسفی
واژه رئالیسم از رئل(Real) که به معنای واقع است، مشتق شده و در واقع به معنای مکتب اصالت واقع است.
مکتب رئالیسم نقطه مقابل مکتب ایده آلیسم است؛ یعنی مکتبی که وجود جهان خارجی را نفی کرده و همه چیز را تصورات و خیالات ذهنی می داند.
رئالیسم یعنی اصالت واقعیت خارجی. این مکتب به وجود جهان خارج و مستقل از ادراک انسان، قائل است.
ایده آلیست ها همه موجودات و آنچه را که در این جهان درک می کنیم، تصورات ذهنی و وابسته به ذهن شخص می دانند و معتقدند که اگر من که همه چیز را ادراک می کنم نباشم، دیگر نمی توانم بگویم که چیزی هست. در حالی که بنابر نظر و عقیده رئالیستی، اگر ما انسان ها از بین برویم، باز هم جهان خارج وجود خواهد داشت. به طور کلی یک رئالیست، موجودات جهان خارج را واقعی و دارای وجود مستقل از ذهن خود می داند.می داند.
باید گفت در واقع همه انسانها رئالیست هستند، زیرا همه به وجود دنیای خارج اعتقاد دارند. حتی ایده آلیست ها نیز در زندگی و رفتار، رئالیست هستند، زیرا باید جهان خارج را موجود دانست تا بتوان کاری کرد و یا حتی سخنی گفت.
کلمه رئالیسم در طول تاریخ به معانی مختلفی غیر از معنایی که گفته شد، استعمال شده است. مهمترین این استعمال ها و کاربرد ها، معنایی است که در فلسفه مدرسی یا اسکولاستیک(Scholastic) رواج داشته است.
در میان فلاسفه مدرسی، جدال عظیمی بر پا بود که آیا کلی وجود خارجی دارد و یا اینکه وجودش فقط در ذهن است؟
کسانی که برای کلی واقعیت مستقل از افراد قائل بودند، رئالیست و کسانی که کلی را تنها دارای وجودی ذهنی و در ضمن موجودات محسوس می دانستند و برای آن وجود جدا از جزئیات قائل نبودند،، ایده آلیست خوانده می شدند.
بعدها در رشته های مختلف هنر مانند ادبیات نیز سبک های رئالیستی و ایده آلیسمی به وجود آمد و سبک رئالیسم در مقابل سبک ایده آلیسم است.
سبک رئالیسم یعنی سبک گفتن و نوشتن متکی بر نمودهای واقعی و اجتماعی. اما سبک ایده آلیسم عبارت است از سبک متکی به تخیلات شاعرانه گوینده یا نویسنده
ایده آلیسم
جامعه و علوم اجتماعی > فلسفه > اصطلاحات فلسفی
جامعه و علوم اجتماعی > فلسفه > مکاتب فلسفی
کلمه ایده (idea) در اصل کلمه ای است یونانی و معانی مختلفی دارد. مانند شکل،ظاهر،نمونه و غیره ... خود این کلمه از لفظ یونانی دیگری با نام "ایده ئیو" که به معنای دیدن است، مشتق شده است.
اول کسی که این کلمه را در فلسفه و به عنوان اصطلاح فلسفی به کاربرد، افلاطون بود که آنرا به اعتبار یکی از معانی این کلمه یعنی نمونه و مثال، در مورد یک سلسله حقایق مجرد یا همان مثل افلاطونی استعمال نمود.
افلاطون برای هر نوعی از انواع موجودات جهان، یک موجود مجرد عقلانی قائل بود که افراد محسوس یا همین موجوداتی که در جهان می بینیم، سایه و نمونه آن موجود و خود آن موجود، نمونه کامل افرادش است. حقیقت هر نوع را باید در آن موجود یافت.
افلاطون، این موجودات مجرد از ماده را که حقایق عالمند و تنها با سلوک عقلانی می توان به آنها رسید، ایده خواند. (مترجمین دوره اسلامی آنرا مثال ترجمه کرده اند.)
باید توجه داشت که وی منکر وجود افراد محسوس نبود، بلکه وجود آنها را متغیر و فانی می دانست. بر خلاف موجودات جهان محسوس، ایده یا مثال دارای وجود لایتغیر و باقی است.در میان مسلمین، پیروان مکتب اشراق به این ایده های افلاطونی معتقد بودند.
طبق نظر افلاطون، ما نمی توانیم به موجودات جهان خارجی علم پیدا کنیم بلکه تنها آن ها را با حواس درک می کنیم. (چرا که میان ادراک و علم تفاوت وجود دارد. همه حیوانات، ادراک دارند، اما علم ندارند.)
علم به چیزی معلق می گیرد که کلی و بیرون از زمان و مکان است و آن همان ایده یا موجود مجرد عقلانی است.
به همین دلیل، افلاطون نخستین ایده آلیست خوانده می شود. یعنی کسی که اصالت حقیقی محسوسات و موجودات جهان محسوس را نفی کرده و واقعیت اصلی را در جای دیگر می جوید.
تا اواخر قرن هفدهم، ایده آلیسم تنها به همین مکتب یعنی اعتقاد به مثل و ایده ها و یا به عبارت دیگر، اعتقاد به حقایق اصلی جهان که مستقل از ماده و دور از دسترس حواسند، گفته می شد.
اما به تدریج معانی مختلفی پیدا کرد و هر مکتب فلسفی این اصطلاح را به معنای خاصی بکار برد. مثلا کانت به ایده آلیسمی معتقد بود که آن را ایده آلیسم استعلایی نام گذارد.
امروزه معنی اصلی و شایع آن، این است که:
ایده یعنی تصورات ذهنی (اعم از حسی، خیالی یا عقلی) و ایده آلیسم یعنی مسلک کسانی که تنها ایده و تصورات ذهنی را واقعی می دانند و به وجود خارجی جهان خارج و یا به عبارت دیگر به وجود جهان مستقل از ادراک قائل نیستند.
ایده الیست ها به واقعیتهای خارجی مانند آسمان، زمین ،حیوان،اشخاص دیگر و به طور کلی آن چه با حواس درک شود، اعتقاد ندارند و همه جهان را خیال و پندار می دانندو می گویند:
ما جز واقعیت وجود خود و یک سلسله تصورات ذهنی به وجود چیز دیگری در جهان اعتقاد نداریم؛ زیرا آنچه را که جهان خارج از خود می نامیم، به هیچ وجه نمی توانیم درک کنیم مگر با قوه ادراک خود و قوه ادراک چیزی بیش از تصورات مختلف در اختیارمان قرار نمی دهد.
به عبارت دیگر آنها وجود عالم خارج یا این تصورات را صرفا ساخته ذهن خود می دانند و نظرشان این است که ما فکر می کنیم که واقعیتی به نام درخت وجود دارد، ولی هرگز نمی دانیم که آیا در خارج از ذهن چنین واقعیتی هست یا نه؟
برخی از ایده آلیست ها گام را فراتر نهادند و کلیه واقعیتهای خارجی حتی وجود خود و علم به هر چیزی را انکار کردند که در یونان قدیم به سوفسطائی یا سوفسیت مشهور شدند.
در واقع ایده آلیسم به معنای اصالت تصور و در مقابل رئالیسم قرار دارد که به معنای اصالت واقع یا اصالت وجود خارجی موجودات جهان محسوس می باشد و ایده آلیست کسی است که جهان خارج از ذهن را منکر است.
از ایده آلیست های مشهور یونان باستان میتوان به پروتاگوراس و گرگیاس و از ایده آلیست جدید به بارکلی و شوپنهاور اشاره کرد
معرفت شناسی
جامعه و علوم اجتماعی > فلسفه > معرفت شناسی
معرفت شناسی (epistemolojy) یکی ا زمهمترین بخشهای فلسفه را تشکیل می دهد.
بنیادی ترین سؤالهای فلسفی، سؤالهای معرفت شناسی هستند.سؤالاتی مانند:
شناخت یعنی چه؟ آیا اساسا ما می توانیم چیزی را بشناسیم؟ اگر چیزی را می شناسیم، از کجا می دانیم که آنرا می شناسیم و از کجا بدانیم آنرا همانطور که واقعا(در جهان خارج) هست، می شناسیم؟
آیا شناخت همه چیز ممکن است و یا این که بعضی چیزها هستند که نمی توان آنها را شناخت؟
آیا یقین ممکن است یا اینکه همه شناختهایمان حدس و گمان است؟ ازکجا می دانیم که مثلا دزدی عملی زشت است؟ آیا شناخت آینده ممکن است؟ و غیره... .
همه این پرسشها در حوزه معرفت شناسی مطرح هستند. با هر جوابی به هر یک از این سئوالات، در جهان بینی ها ، زندگی ها و فلسفه ها تغییرات اساسی ایجاد خواهد شد.
به همین دلیل، فلاسفه بخش مهمی از کوشش هایشان را به مسئله شناخت، حدود و ظرفیت معرفت آدمی و ملاکهائی که با آنها بتوان درباره حقیقت و جهان خارج داوری کرد،اختصاص داده اند.
شاید در وهله اول،حدود و چگونگی شناخت برای ما مسئله ای نباشد. همه ما تصوراتمان از جهان را کاملا قبول داریم و در آن هیچ شک و شبهه ای نمی ورزیم.
ولی آیا نباید از خود بپرسیم که چگونه به این شناخت دست یافته ایم؟ چرا به آن اعتماد داریم و از کجا معلوم که در اشتباه نباشیم؟
بسیار اتفاق افتاده که به چیزی مطمئن بوده ایم و سپس معلوم شده که خطا و کذب بوده است.
ممکن است گفته شود: ما جهان با حواس خود مشاهده و ادراک می کنیم و حواس انسان سالم، درست کار می کند.
اما در همین مورد، نمونه های بسیاری وجود دارد که حواس اشتباه می کند و هر شخصی نیز با این مسئله بر خورد کرده است. دیدن سراب در بیابان، مثالی آشکار برای دیدن چیزی است که درحقیقت وجود خارجی ندارد و نمونه ای است از خطای حواس. یا خمیده دیدن چوب صافی که در آب فرو رفته است ویا صاف دیدن میز، در حالی که برآمدگیها و فرورفتگیهای بیشماری دارد که تنها با تجهیزات دیده میشوند.
بنابراین همه قبول داریم که همیشه نمی توانیم به حواس اعتماد کنیم.اما ازکجا معلوم که حواس ما همیشه در اشتباه نباشد؟ شاید تمام اطلاعاتی که حواس به ما می دهد، غیر از آن چیزی باشد که در خارج است؟
اصلا پا را فراتر از این می گذاریم و پرسیم: از کجا معلوم که ما در خواب نیستیم؟ شاید تمام آن چه حس می کنیم، در خواب باشد . هر کسی ممکن است خوابی ببیندکه تمام مشخصات چیزهای واقعی را داشته باشد.
مسئله اصلی ما در این جا، این است که آیا راهی هست که به یقین بدانیم در خواب هستیم یا در بیداری؟
حل کامل هر یک از این مسائل، تلاش فکری فوق العاده ای را می طلبد. تاریخ فلسفه پر است ازنظریات بی شمار در موضوعات مختلف معرفت شناسی. نظریاتی که مدتها و شاید صدها سا ل مورد اعتماد همگان بوده و سپس به کلی بی اعتبار شده است.
این امر فیلسوفان را بر آن داشته تا اساس شناخت و ملاکهائی را که برای آن متصور است، بررسی کنند. اگر بسیاری موارد در ابتدا برای همگان یقینی بوده و سپس بی اعتبار شده، پس اصولا چگونه می توان یقین به چیزی داشت؟
مابعدالطبیعه
جامعه و علوم اجتماعی > فلسفه > مابعدالطبیعه
مابعدالطبیعه چیست؟
تاریخ مابعد الطبیعه
معنای دیگر ما بعد الطبیعه
منابع
مابعدالطبیعه چیست؟
مابعدالطبیعه، یا متافیزیک یا فلسفه اولی بررسی اصل وجود و هستی است؛ یعنی درک و فهم عقلانی اصول اولیه و اساسی واقعیتِ وجود و هستی.
تمام علوم و رشته های علمی دیگر، وجود اشیا و موجودات را مفروض می گیرند؛ سپس قلمرو خاصی از وجود را جدا می سازند و صفات موجود را در آن حیطه بررسی می کنند.
مثلا فیزیک به وجود اشیاء کاری ندارد، بلکه با اجسام از آن حیث که حرکت و سکون دارند، سرو کار دارد. یا زیست شناسی، موجودات را از آن جنبه که زنده اند و حیات دارند، بررسی می کند.
اما مابعدالطبیعه تنها علمی است که در موجود از آن جنبه که وجود دارد، تامل می کند. ما از هر موجودی در عالم خارج دو چیز می فهمیم:
ماهیت آن شیئ و وجود آن شیئ.
ماهیت شیئ همان چیستی شیئ است. مثلاً می گوییم این چیست؟ و جواب می دهیم: درخت. درخت، ماهیت چیزی است که درخت می نامیم.
اما این موجود که ماهیتش درخت است، یک وجودی هم دارد که ارتباطی بادرخت بودن آن ندارد و غیر از ماهیت آن است. به چه دلیل؟
زیرا ماهیت درخت می تواند هم موجود باشد وهم معدوم. یعنی هم وجود را بپذیرد و هم عدم را.
چنانچه می گوییم: درخت وجود دارد یا درخت وجود ندارد. (یعنی وجود ضرورتا همیشه همراه با این ماهیت نیست.) به عنوان نمونه، درختی را تصور می کنیم که خیالی است و وجود واقعی ندارد. این درختِ خیالی ماهیت درخت را دارد، اما وجود واقعی ندارد.
مابعدالطبیعه با درخت بودن درخت، یعنی با درخت از آن جنبه که درخت است، کاری ندارد، بلکه وجود درخت، یعنی درخت از آن جنبه که وجود دارد، را بررسی می کند.
مابعدالطبیعه یا متافیزیک می خواهد کلی ترین و عامترین مسائل راکه در مورد هر چیزی می توان مطرح کرد، تعقیب کند. اساسا، مسائل مربوط به هر چیزی که وجود دارد. مسائلی مانند:
ثبات و تغییر، این همانی، مکان، زمان، علیت، قوه وفعل، جوهر، عرض، وحدت و کثرت وغیره... .
به عنوان نمونه چند سوال ما بعد الطبیعی را مطرح می کنیم:
آیاهمه چیز در جهان واحد است و یک کل را تشکیل می دهد؟ آیاممکن است چیزی وجودداشته باشدو علت نداشته باشد؟ عدم چیست؟ آیاعدم می تواند وجود داشته باشد؟ جهان متناهی است یا نامتناهی؟ حقیقت زمان چیست؟ آیا ممکن است خدا وجود نداشته باشد؟ و سوالاتی مانند آن.
تاریخ مابعد الطبیعه
مابعد الطبیعه بخش اصلی فلسفه را تشکیل می دهد و اولین سوالات فلسفی تاریخ، سوالاتی مابعد الطبیعی بودند.
یونانیان باستان می دیدند که همه چیز در حال تغییر است. هر چیزی به وجود می آید، مدتی هست و بعد نابود می شود. انسان متولد می شود، مدتی زندگی می کند و بعد می میرد و تمام جهان اینگونه در حال حرکت دائمی است.
اما آنها همچنین دریافتند که علی رغم هر گونه تغییر و دگرگونی، باید چیزی ثابت و پایدار وجود داشته باشد. چرا؟
زیرا اساسا تغییر، همواره تغییر یک چیز است و تغییر و حرکت، از چیزی به چیزی دیگر است. باید چیزی که اولی و اساسی و پایدار است و صور گوناگون به خود می گیرد و حامل این جریان تغییر است، وجود داشته باشد.
تمام این تفکرات، تاملات مابعد الطبیعی بود و از آن پس هر یک از فلاسفه یونانی عنصر و یا ماده ای را انتخاب می کرد که فکر می کرد ماده نخستین است.
ارسطو مابعدالطبیعه را به اوج خود رساند و مفاهیم اساسی آن را به وجود آورد. اساسا نام مابعد الطبیعه به بخشی از نوشته های او که مربوط به فلسفه اولی است، اطلاق می شود.
خود ارسطو این کلمه را به کار برای این مباحث به کار نبرد، بلکه این مباحث به این دلیل مابعد الطبیعه نام گرفت که در قرن اول پیش از میلاد، شخصی به نام آندرونیکوس رودسی، آثار ارسطو را جمع آوری و تنظیم می کرد. او کتابی را که امروزه به مابعد الطبیعه یا متافیزیک معروف است، بعد از کتاب طبیعت یا فیزیک قرارداد و به این جهت، اسم آن را متافیزیک گذاشت که در یونانی یعنی آنچه بعد از فیزیک (کتاب فیزیک )می آید. ( وبه همین ترتیب، مابعدالطبیعه که لغتی عربی است، یعنی آنچه بعد از طبیعت می آید و هر دو واژه به یک معنا ست.)
از آن پس، این نوع مباحث، ما بعد الطبیعه یا متافیزیک و اصطلاحاتش، اصطلاحات مابعدالطبیعی نام گرفت.
معنای دیگر ما بعد الطبیعه
معنای دیگر مابعدالطبیعه که به تعریف اصلی آن نزدیک است، الهیات می باشد. به این صورت که:
بعضی از فلاسفه گفته اند:
اگر موجود نامتغیری وجود داشته باشد، مابعد الطبیعه آن وجود را مطالعه می کند، نه شیئ متغیر و فساد پذیر را. زیرا مابعدالطبیعه اصولا با موجود از آن حیث که وجود دارد، سروکار دارد. حقیقت و واقعیت اصلی وجود نیز در آنچه تغیر ناپذیر و قائم به خود است، نشان داده می شود، نه در آنچه دستخوش تغییر است و بعدا نابود خواهد شد.
این موجود نامتغییر و نامتحرک، خودش علت حرکت همه موجودات دیگر است، زیرا همه حرکتها باید به علتی ختم شود که خود آن علت، نامتحرک باشد. این موجود بی حرکت که دارای طبیعت کامل وجود است، صفت الهی دارد.
خداست که همه موجودات دیگر را حرکت می دهد و به همین خاطر به نظر این فیلسوفان، مابعدالطبیعه را باید الهیات نامید و مباحث آن نیز باید به امور ورای حس و تجربه و به اصطلاح امور ماوراء الطبیعه و غیر مادی اختصاص یابد
گزیستانسیالیسم
جامعه و علوم اجتماعی > فلسفه > اصطلاحات فلسفی
اگزیستانس(existence) به معنی وجود است. اولین بار، سورن کیرکگارد فیلسوف دانمارکی، این کلمه را به معنای وجود واقعی انسان به کار برد. وجود انسان به عنوان یک موجود خودآگاه؛ یعنی موجودی که از خودش به طور روشن و بی واسطه آگاه است.
مکتب اگزیستانسیالیسم یا مکتب اصالت وجود که یکی از مکاتب فلسفی است، چنین انسانی را مبداء فلسفه قرار می دهد.
وجه تسمیه این مکتب، این است که بنابر نظر فلاسفه اگزیستانس وجود و هستی هر چیز، بالاتر و متعالی تر از ماهیت و چیستی آن چیز می باشد. همه ما حقیقتا با وجود اشیا سر و کار داریم و اگر درست توجه کنیم، خود را غوطه ور در وجود جهان و موجودات آن می یابیم. بنابراین اصالت با وجود می باشد. (اگزیستانسیالیسم یعنی مکتب اصالت وجود.)
این فلسفه توسط سورن کیرکگارد در قرن نوزدهم به وجود آمد. او با بعضی از سنت های فلسفی که در زمانش رواج داشت، مخالفت نشان داد؛ زیرا عقیده اش این بود که این فلسفه ها چه راست باشند و چه دروغ، ارتباطی با مسائلی که انسان عملا در زندگی با آن ها روبرو است، ندارند.
در عوض، مسائل واقعی فلسفی چنین مسائلی هستند:
مقصود اصلی حیات انسان چیست؟ به هستی انسان چه معنایی می توان داد؟ غایت و هدف رویدادهای انسانی؛ انسانی که دلتنگ، پوچ و بی معنی است، چیست؟
او گفت: پرسش اساسی، معنای وجود می باشد. یعنی این سوال که حقیقت وجود چیست؟
اما این پرسش نزد عقل بی معناست؛ زیرا عقل از راهیابی به معنای آن ناتوان است. کیرکگارد نتیجه گرفت:
پرسش درباره چیستی انسانیت، زندگی و جهان، پرسش هایی است که همه با آن دست به گریبانند، با این وجود عقل و فلسفه سنتی، هیچ پاسخی نمی تواند به آن ها بدهد.
بنابراین، انسان نمی تواند از راه عقل به شناخت یقینی برسد. تجربه حسی و آگاهی تاریخی ما همواره دستخوش تغییر است. انسان بودن یعنی زیستن در مخمصه ای همراه با ترس و اضطراب. به طور کلی بخشی از وجود انسان، حیوانی و پاره ای عقلانی است و این تعارض، حل شدنی نیست.
پس نتیجه می گیریم که عقل نمی تواند راهنمای ما باشد؛ بلکه تنها راه نجات انسان از جهل این است که وضع و حالت غم انگیزی را که در آن گرفتار است، بشناسد و سپس با اطاعت محض، یعنی نه به وسیله عقل و منطق، بلکه با نور ایمان از این وضعیت و جهل خارج گردد.
اگزیستانسیالیسم کیرکگارد، اگزیستانسیالیسم دینی بود؛ یعنی راه نجات انسان را در ایمان به خدا می دانست؛ اما بیشتر فیلسوفان این مکتب که پس از او آمدند و متعلق به قرن بیستم بودند، دیندار نبودند.
در آثار آن ها، سوال اساسی فلسفه اگزیستانس این است که انسان در این عالم نامعقول و بی معنا چگونه باید زندگی کند. آن ها فلسفه های سنتی و حتی فلسفه تحلیلی را بیهوده دانستند؛ زیرا اعتقاد داشتند که این فلسفه ها با مسائل واقعی بشر کاری ندارند.
اعتقاد آن ها این بود که انسان در زندگی با دنیایی توضیح ناپذیر روبروست.(مثلا کودکی بی گناه توسط سربازان دشمن کشته می شود و هزاران نمونه مانند این.) جهان پیرامون ما، سرشت انسانی و سرشت هستی به گونه ای است که آشوب درونی و اضطراب را بر می انگیزد.
فلاسفه اگزیستانس برای تبیین این مسائل و حل آن ها، هر یک به راهی رفتند.
به عنوان نمونه، فردریش نیچه، فیلسوف آلمانی، اظهار داشت که راه حل، کنار گذاشتن عقلانیت و شک کردن به هرچه شک پذیر باشد، حتی به اصول اخلاق و ارزش ها است. بدین ترتیب ، دیگر نه عقیده و یقینی باقی می ماند و نه اخلاق و ارزشی. چنین تفکراتی بود که در قرن بیستم، منتهی به مکتب پوچ گرایی( نهیلیسم ) گردید.
فلسفه اگزیستانس در حیات فکری و عقلی معاصر تاثیر بسیاری گذاشته است. از هم پاشیدگی و فرو ریختگی اروپا پس از جنگ های جهانی، در همگان این عقیده را ایجاد کرد که افکار و ارزشهای متداول را بی اعتبار و خالی از معنا بدانند و به این نتیجه برسند که در دنیایی که در آن زندگی می کنند، عقل و منطق نه تنها حاکم نیست، بلکه اصلا به هیچ دردی هم نمی خورد.
فلسفه اگزیستانس یا فلسفه اصالت وجود، فلسفه عمیقی است و اوج آن را می توان در اثر بزرگ فیلسوف آلمانی مارتین هایدگر، به نام وجود و زمان یافت
راگماتیسم
جامعه و علوم اجتماعی > فلسفه > مکاتب فلسفی
پرا گماتیسم فلسفه ای است که اول بار در آمریکا پدید آمد و در تفکر و حیات عقلی این سرزمین تاثیر زیادی بر جای گذاشت. این فلسفه در اواخ قرن نوزدهم با متفکرانی نظیر ویلیام جیمز و جان دیویی به ظهور رسید. به نظر این متفکران، پراگماتیسم انقلابی است علیه ایده آلیسم وکاوشهای عقلی محض که هیچ فایده ای برای انسان ندارد. در حالی که این فلسفه، روشی است درحل مسائل عقلی که می تواند در سیر ترقی انسان بسیار سودمند باشد.
پراگماتیسم چیست؟
واژه پراگماتیسم مشتق ازلفظ یونانی (pragma) و به معنی عمل است. این واژه اول بار توسط چالرز ساندرزپیرس (Charles sanders pierce ) ، منطقی دان آمریکائی به کار برده شد.
مقصود او از به کاربردن این واژه، روشی برای حل کردن و ارزشیابی مسائل عقلی بود.
اما به تدریج معنای پراگماتیسم تغییر کرد.
اکنون، پراگماتیسم به نظریه ای مبدل شده که می گوید:
حقیقت، چیزی است که از دیدگاه انسان، خوب باشد. به سخن دیگر، پراگماتیسم یعنی اینکه درباره هر نظریه یا آموزه ای باید بر پایه نتایجی که از آن به دست می آید، داوری کرد. به نظر پراگماتیست ها، اگر عقیده ای به نتیجه خوب و کار آمد برای انسان بیانجامد، باید آنرا حقیقی قلمداد کرد. حقیقت چیزی نیست که مستقل ومجرد از انسان وجود داشته باشد.
تا قبل از این، نظریه اصلی و رایج درباره حقیقت این بود که حقیقت امری است جدا از انسان؛چه کسی آن را بشناسد، چه نشناسد . مثلا گردش زمین به دور خورشید، امری است که همیشه حقیقت داشته است؛ گرچه برای هزاران سال تصور بر این بود که زمین ثابت است و خورشید به دور آن می گردد. بر همین مبنا، صدق و درستی هر نظریه تطابق آن با واقعیت و نادستی آن عدم تطابق با واقعیت بود.
اما پراگماتیسم قائل به این شد که حقیقت امر جدایی از انسان نیست؛ بلکه تنها دلیل برای اینکه یک نظر درست و حقیقی است و یک نظر، باطل و خطا، این است که اولی در عمل به درد انسان بخورد و برای او کارآمد و موثر باشد و دیگری چنین نباشد. به این ترتیب، معنای صدق قضیه در پراگماتیسم تغییر یافت . صدق هر گزاره، فقط توسط نتایج عملی آن سنجیده می شود نه در مقایسه با واقعیت خارجی. یک فکر یا عقیده تا وقتی که فقط عقیده است، بخودی خود نه صحیح است و نه غلط؛ بلکه فقط در جریان آزمایش و کار برد عملی آن است که برحسب نتایجی که از آن نظر گرفته می شود، صادق یا کاذب می شود.
بدین سان و بر این مبنا، برای مثال تا پیش از کشف آمریکا، این عقیده که سرزمینی میان اروپا و آسیا وجود دارد، نه راست بود نه دروغ؛ اما پس از اکتشاف آمریکا، این نظر یه به حقیقت پیوست.(در حالی که بر اساس نظر متداول، این عقیده حتی پیش از کشف آمریکا نیز عقیده ای صحیح بوده است.)
در نظر مکتب پراگماتیسم، افکار و عقاید همچون ابزارهایی هستند برای حل مسائل و مشکلات بشر؛ تا زمانی که اثر مفیدی دارند، صحیح و حقیقی اند و پس از آن غلط و خطا می شوند. به این ترتیب عقیده ای ممکن است مدتی به کار آید و موثر شود و از این رو فعلا حقیقی است؛ لیکن بعدا ممکن است نتایج رضایت بخش نداشته باشد و آن موقع، به نظریه ای باطل و خطا تبدیل می گردد.
بنابراین، حقیقت چیزی ساکن و تغییر نا پذیر نیست؛ بلکه با گذشت زمان، توسعه و تحول می یابد. آنچه در حال حاضر صادق است، ممکن است در آینده صادق نباشد؛ زیرا در آینده، افکار و نظریات دیگری بر حسب شرایط و اوضاع جدید، حقیقی شده و متداول می گردند. تمام امور تابع نتایج است و بنابر این، حق امری است نسبی؛ یعنی وابسته به زمان، مکان و مرحله معینی از علم و تاریخ است .
ما هیچ زمان به حقیقت مطلق نخواهیم رسید. زیرا علم ما، مسائل ما و مشکلات ما همیشه در حال تغییر است و در هر مرحله، حقیقت، آن چیزی خواهد بود که ما را قادر می سازد تا به نحو رضایت بخش، مسائل و مشکلات جاری آن زمان را بررسی و حل کنیم
- ۹۴/۰۲/۱۹